با سلام و ادب
در زمانه اي كه رياضي سازي ذهني و انديشهو موضوع انديشه(جهان) ،به همت كسي چون سقراط مد روز شده بود و « منظم بيانديشيم و منظم سخن بگوييم » بر محافل علمه سايه افكنده بود ،او بخوبي تشخيص ميدهد كه يقه چه كسي را بايد بگيردو به محاكمه اش بكشاند. براي كسيكه به انديشه اش سامان نميداد و و پرت وپلا انديش و پرت و پلا گو و خردزدا بود ،راهي باقي نمانده بود ؛مگر اينكه خودش را به ديوانگي بزند.
در ايم مجال و ومحدوده نميشود به فرضيه ها و نظريه هاي رايج در مورد ديوانگي اش پرداخت.تا جايي كه يادم مي ايد « يونگ» و حتي فرويد ،دلائل ديوانگي او را در ابتداي قرن بيستم ،بيماري سفيليس او ذكر كرده بودند كه بعدها اين فرضيه رنگ باخت.
من از همه بيشتر ،برداشت و فرضيه جالب «پي ير كلوسفسكي» بر ديوانگي ساختگي نيچه و تفسير «ميشل فوكو» بر رسيدن به شناخت مطلق را مي پسندم.
بنا به نظريه كلوسفسكي، نيچه «توطئه» كرده و طبق برنامه اي از پيش تنظيم شده «نقش» بازي كرده ،تا با وانمود كردن به جنون ،هم جامعه و زمانه خود را دست اندازد و هم با بصيرت تمام سرنوشت خويش را به تلاطم امواج درياي خردزدايي واگذار كند. بدين ترتيب ،نيچه همچون بازيگري توانا ،دسيسه و ريشخند را بكار گرفته و اگاهانه وارد عرصه خطرناك ديوانگي شده است