• وبلاگ : زلال پرست
  • يادداشت : دانايي
  • نظرات : 0 خصوصي ، 17 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     

    سلام . خوبي ؟ خوشي ؟ پيشاپيش عيد سعيد باستاني نوروز را به شما و خانواده محترمتان تبريك عرض مي كنم . من گاهي به اينجا مي آيم و با گوش گرفتن چند لحظه آهنگ آرامش بخش زيباي وبلاگ پربار و بي آلايشت تمديد اعصاب مي كنم . هميشه پر انرژي و با نشاط باشي .

    از اين هم ساده تر است. و از همه معما ها پيچيده تر
    اگه واقعا تو هم خوشحالي پس دوباره بيا و كنترل اف پنج رو بزن :))) قربونت برم :)
    اينكه هيچ چيز مطلقي وجود ندارد و همه چيز نسبي است اين بحث جداگانه است .
    اين هم از آن موضوع هائي است شبيه مرغ و تخم مرغ كه آخرش هم به جائي نمي رسد .خالص روشنفكري و در نهايت هم معلوم نمي شود كه آب به اسياب كدام طبقه مي ريزد. در مورد نقل قول هملت هم بايد بگويم .يا ايشان اشتباه مي كنند و يا منظور ايشان از (چيزي) مسلمن انديشه نبايد باشدودر غير اين صورت بايد گفت كه مثلن آدم كشتن بد نيست اين ذهنيت ماست كه آن را بد مي ينداريم.يا مثلن ديكتاتوري بد نيست اشكال از ذهنيت ماست ! مي دانيد ديكتاتور ها و جاني ها چقدر از اين تئوري حمايت خواهند كرد ؟!
    واسه پيدا كردنت خوشحالم . خيلي زياد !
    رشته شما هم فيزيك است؟
    وقتي چشم ها را مي بنديم و باز مي كنيم توي هيچ كدوم نه سياه را مي بينيم نه سفيد!اين را يك دوست بهم گفت اون گفت توي هر دو يك كوري هست كه نمي شه رنگ ها را تشخيص داد . من به در جواب گفتم:كورها هم همه جارا سياه مي بينن!و اون جواب اين اوي شما را داد!ما من تنها نگاه كردمن نگاهي بي رنگ

    با درود فراوان بر همه اناني كه از زلال پرست گذر كردند

    1.دوست عزيز ((خا ك من )) حق باتوست پايدارترين رنگ در اين جهاني كه دران همه چيز نسبي است خاكستري است رنگي كه به خودي خود ماهيت مستقلي ندارد تركيبي است از سيه و سپيد. تنها زماني كه نابود مطلقيم رگ مطلق را خواهيم ديد سياه يا سفيد!

    از خانم يا اقاي رهگذر هم تشكر مي كنم به خاطر حو صله و دقت در خور تحسيني كه در كامنت هاي مفصلشان نمود بسيار دارد...

    لازم است بگويم كتاب ترديد بابك احمدي شايداز معدود كتبي است كه تا به حال ان را بيش از 3 بار خواند ه ام و بهتر بگويم با ان زيسته ام ...اين كتاب بي ترديد! اوج انديشه بابك احمدي است در اغاز اين كتاب جمله اي است از زبان هملت به دوستانش: چيزي نيك و بد نيست اين انديشه ئ ماست كه چيز ها را چنان مي نما ياند!!

    از اقاي محمد به خاطر ظرافت طبعشان و حسن انتخاب اشعار و متن هاي عميقي كه در نظراتشان مي بينم سپاسگزارم.

    از همه كساني كه از زلال پرست گذشتند و انديشه هاي نابشان را به ياد گار گذاشتند نيز تشكر مي كنم...سرفراز باشيد

    مريم فرخ نيا

    همه چيز خاكستري ست ... نه سياه سياه نه سپيد سپيد ... در زندگي همه چيز خاكستريست و فقط خاكستري پايدار است تنها وقتي نابود هستيم حس كامل سياهي محض يا سپيدي مطلق داريم .

    + رهگذر 

    با عرض سلام و ادب

    پيشاپيش از طولاني شدن اين نوشته و كامنت عذر خواهي مي كنم.در ضمن كتاب ترديد بابك احمدي در اين زمينه مي تواند راهگشا باشد.

    -------

    پاسکال به اين انديشه که " آنچه در آنسوي پيرنه حقيقت است؛ در اين سو خطا." خنديد. من به خندة پاسکال ميخندم و همصدا با برشت و بنيامين ميگويم: "حقيقت کوچکي را که من ساخته ام، ببينيد و باور آوريد حقيقت بزرگ ديگران را همان ديگران ساخته اند." و از روي دست نيچه مينويسم: "حقايق آن پندارهايند که از يادها رفته که پندارند." و تکرار ميکنم: "چه بسا نگاه؛ چه بسا حقيقت."

    ***

    حقيقت گرايي و نسبيت بحث شيريني است اما با هزاران پرسش هاي بدون پاسخ مانده كه ذهن هر كسي را به خود مشغول كرده است بدون اينكه جواب قانع كننده و درخوري براي ان يافته باشد.

    شايد با يك نگاه اين پرسش را بتوان مطرح كرد ـ گو اينكه بارها پيش از اين مطرح شده و پاسخ هاي فراوان به آن داده اند :
    آيا حقيقت متكثّر است يا اينكه اساساً حقيقتي وجود ندارد و آنچه هست بر ساخته هاي ذهن خودِ افراد است؟

    آيا گردن نهادن به نسبي نگري ، و اين كه ديگري هم درست فكر مي كند و به اندازة من صاحب حق است ( چرا كه اگر او براي من ديگري است من هم براي او ديگري هستم ، پس اگر من حق دارم و درست مي انديشم و بايد به انديشه و رفتار و عقايدم احترام گذاشته شود ، اين قضيه براي او هم صدق مي كند ) منجر به نوعي آنارشيسم نمي شود ؟

    در نسبي نگري گاه بايد به نوعي تناقض گردن نهاد : من به گزارة « A » اعتقاد دارم و دوستم به گزارة « نه ـ A » . حال تكليف ما در برابرِ يكديگر چيست ؟ آيا همين كه بگوييم ما به نظر يكديگر احترام مي گذاريم مشكل حل مي شود؟؟در سطوح روزمرّه و عادي شايد اين مسئله كمتر مشكل ساز باشد ولي چه بسا جاهايي باشد كه اين قضيه به يك بحرانِ انديشه اي تبديل شود . فرض كنيد شما براي مسافرت ( تفريحي ، تحقيقي ، يا … ) به ميان يك قبيله ي بدوي رفته باشيد . از قضا در آن ايام طي يك آيين كهن قرار است يكي از افراد قبيله ( فرضاً يك زن يا كودك دوست داشتني ) را قرباني كنند . حال در همين كشاكش فرصتي پيش مي آيد كه شما مي توانيد فرد قرباني شونده را نجات دهيد و از مهلكه به در ببريد و مثلاً با يكديگر از آن قبيله بگريزيد . در چنين شرايطي وضعيتِ نسبي نگري و احترام به انديشه و عقيدة ديگري چگونه است ؟ آيا ما يك تناقض روبرو نخواهيم شد ؟
    ما در آن موقعيت اگر به عقيدة خودمان ( نجات جانِ يك انسان بي گناه ) احترام بگذاريم چاره‌اي نداريم جز رهانيدن او از دستِ قبيله . و اگر به انديشه و سنتِ قبله به عنوان ديگري احترام بگذاريم بايد بنشينيم و شاهد ريخته شدنِ خونِ يك بي گناه باشيم ؟!

    در اينكه حقيقت براي من و ديگران امر واحدي نيست شكي ندارم ولي به اين مي انديشم انجايي نيز كه فكر مي كنم به حقيقت رسيده ام نكند حقيقت مرا به بازي گرفته باشد!

    شايد انچه ديگران ميگويند ميپسندم و ميپذيرم. امّا ميدانم که آنچه نياز دارم، يقين است؛ قطعيت؛ حرفِ يک کلام.

    كرم شب تاب گفت: رفيق خرگوش ، من هميشه مي كوشم مجلس تاريك ديگران را روشن كنم ، جنگل را روشن كنم ، اگر چه بعضي از جانوران مسخره ام مي كنند و مي گويند « با يك گل بهار نمي شود. تو بيهوده مي كوشي با نور ناچيزت جنگل تاريك را روشن كني.»
    خرگوش گفت: اين حرف مال قديمي هاست. ما هم مي گوييم « هر نوري هر چقدر هم ناچيز باشد ، بالاخره روشنايي است.»
    ( اينترنت دنيايي ست . ده ساعت بعد از نوشته زير از كار كه آمدم به خانه ، دلم راضي نشد همه ي آنهايي كه از روي حافظه نوشته ام كاملا‍ درست بوده باشد . به همين خاطر با يك كليك رفتم در كتايخانه ي صمد و اصل آنرا كپي كردم آوردم .....بزنيم به تخته مثل اينكه خيلي هم گرد و خاك روي مخمان ننشسته !!)

    سلام . رفيق خرگوش گفت : كرم شبتاب !! تو بي هوده مي كوشي جنگل تاريك را روشن كني . كرم شبتاب گفت : رفيق خرگوش ، اين حرف مال قديمي هاست كه مي گفتند با يك گل بهار نمي شود ....يك دست صدا ندارد ، ما امروزيها هم مي گوييم نور هر چقدر نا چيز باشد .....بلآخره روشنايي ست . (احتمالا از كتاب عروسك سخن گوي (صمد بهرنگي) است از روي حافظه نوشتم )

    سلام دوست نازنين -ابتدا بگم واسه من كه خيلي خوب مي شه كه هفتگي به روز كني تا ديگه شرمنده نشم و بتونم براي نوشته هاي نابت نظري بدهم- و معتقدم كه همه چيز در اين دنيا نسبي است و بستگي به باورهايمان دارد

    سياهي و سپيدي عالي ترين و داني ترين مرتبه در هر چيزي هستند. نوع نگاه و برداشت ما، به و از، مسائل واشياء پيرامون است كه ايندو را بوجود مي آورد. در واقع سياهي وسپيدي به صورت مطلق وجود ندارد.به همين خاطر فلاسفه ايندو را عرض مي نامند.

       1   2      >