• وبلاگ : زلال پرست
  • يادداشت : زمان
  • نظرات : 0 خصوصي ، 13 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    ارزش هر لحظه را، با فكر كردن به لحظه بعد از دست نده. جكسون براون
    سلام عزيز ......روزگار در حال سپري شدن است و من تنها و سرگردان در اين سراي فاني سير مي كنم ........مهربون تا چشم به هم زديم كلي از عمرمون گذشت و چيزي نفهميديم ....من‌ امروز دلتنگم‌! دلتنگ‌ ديروز، دلتنگ‌ فردا، دلتنگ‌ غروب‌، دلتنگ‌ بهار، دلتنگ‌ تو. من‌ امروز خاليم‌، من‌ امروز تنهايم‌! من‌ امروز پذيرفته‌ام‌ كه‌ براي‌ دوست‌ داشتن‌ بهايي‌ گزاف‌ پرداخته‌ام‌ اما هرگز متاعي‌ بدست‌ نياوردم‌. من‌ امروز غمگينم‌ و به‌ جاي‌ هميشه‌ خالي‌ تو مي‌نگرم‌. چه‌ بدل‌ بود دوستي‌، چه‌ بدل‌ بود ايثار، چه‌ بدل‌ بود همه‌ آن‌ عشق‌ و محبت‌ و مهرباني‌. و ما چه‌ كودكانه‌ به‌ همه‌ اين‌ بدلها دل‌ سپرديم‌ و دل‌ خوش‌ داشتيم‌. اي‌ كاش‌ مي‌توانستيم‌ براي‌ عزيزانمان‌ نيز بدلي‌ بسازيم‌. اي‌ كاش‌.

    سلام مريم.

    حقيقتش بايد بگويم ذوق كردم كه كوانتم مي خواندي. پس فيزيكي هستي؟ خب من هم همينطور :)

    راستي تو براي آقاي بامداد مبشر پيغامي فرستاده بودي؟ امروز به من گفت كه لينك تو را در وب لاگ من ديده و اسمت به نظرش خيلي آشنا آمده. با خودش فكر كرده و يادش آمده كه آدمي به اين اسم برايش پيغام گذاشته بوده، اما چون نمي شناخته، از ترس ويروس پيغامش را باز نكرده :) گفت از قول او از تو عذر خواهي كنم. من هم قول دادم كه اينكار را بكنم :)

    راستي تو كه با مفهوم زمان درگيري، در مكانيك كوانتمي رهيافتي وجود دارد به اسم رهيافت جبري يا كوانتم مكانيك بوهمي. در آن رهيافت زمان و دما را مي توان با تبديلات خاصي به هم ربط داد .

    سلام مريم جان ... زمان ... وقت ... داره مي گذره بدون اينكه قدرش دونسته بشه ... باز عزيزم تو خوبه كه اين چيزها برات اهميت داره ... فكرش رو كن كساني كه به روزمرگي افتادن و وقت كشي مي كنن ... اميدوارم موفق باشي و لحظه لحظه زندگيت با شادي و سلامتي همراه باشه ... يا حق
    سل بزن مليم خانوم...
    + از طرف هيات موسس خانه 
    وبلاگ نويس عزيز:اولين جلسه مجمع عمومي خانه جوانان نويسنده وبلاگ جنوب،در تاريخ جمعه 21 اسفند 1383 ،راس ساعت 17 ،در سالن اجتماعات اداره کل ارشاد اسلامي(ميدان قدس)برگزار مي گردد.مقدمتان را به نخستين جلسه مجمع عمومي گرامي ميداريم.

    سلام . آخ كه دست گذاشتي روي هموني كه دغدغه ي شب و روزمان بود ....50 سال !! ...نيم قرن .....آدم در پروسه ي زندگي زيگزاگهاي فراواني ميزند . مقابل آينه هست كه گذشت زمان را در چين و چروكهاي چهره و سپيدي مو لمس ميكنيم . بزرگان و رهرواني كه همواره در عرصه هاي اجتماعي پيشتاز بوده اند از اين لغزشها و زيگزاگها تا رسيدن به هدفهاي مطلوب و متكامل تر مصون و بري نبوده اند . مثلا همين شاملوي بزرگ در عنفوان جواني در رابطه با هواداري فاشيست و حزب نازي هيتلري به زندان مي افتد ...بعدها سوسياليست و متمايل به چپ ( حزب توده) مي شود و در شعر هايش ميتوان اين سير و تحولات و دگرگونيها را ديد .... تا جايي كه به عنوان سنبل مبارزه و ايثار شعري در باره « خسرو روزبه » مي سرايد .....ولي همين آدم بعدها ، سالهايي بعد آن زماني كه ميداند روزبه چوخه هاي مرگ مخفي داشته ...از كرده خود پشيمان و شعرش را پس ميگيرد !! . و از اين دست زيادند كه در رابطه با گذشته خام خود بصورت چكامه و شعر و سرود و داستان تصويه حساب كرده اند ، ديدن خويش در آينه نبايد تنها چين و چروكها را بدون صورت گرفتن تحولي ديد و غصه خورد بلله همواره بايد در جهت اصلاح و انتقاد از خود در راه شكوفايي و تكامل گام برداشت با شعري از آقاي اسماعيل خويي ،‏ شاعر فيلسوف و معاصر نوشته ام را بپايان مي رسانم . « ما ، عشق مان ، همانا / ميراب كينه بود / ما ،كينه كاشتيم / و....تا كشتمان ببار نشيند / از خون خويش و مردم / رودي كرديم . / ما ، خامسوختگان / ز آن آتش نهفته كه در سينه داشتيم / در چشم خويش و دشمن / دودي كرديم / ما ، آرمان هامان را / معناي واقعيت پنداشتيم / ما بوده را نبوده گرفتيم / و از نبوده / البته در قلمرو پندار خويش / بودي كرديم / ما ، كينه كاشتيم / ما كينه كاشتيم / و خرمن خرمن / مرگ برداشتيم / ما ، نفرين به ما ! / ما ، مرگ را سرودي كرديم ...»


    بابا فيلسوف................ولي از شوخي گذشته من هم همينطور شدم تا کتاب ور باز ميکنم مي روم توفکر........و اين زمان لعنتي که اينطور به توقف ميگذره و من تو جز حسرت کاري نداريم

    زمان....زمان.ديرگاهيست كه از دستش داده ام

    باز هم سلام.

    خسته نباشي مريم عزيز

    در واقع بستگي دارد از چه موضعي به زمان نگاه مي كني، از موضع يك اديب يا از موضع يك فيزيكدان !من كه شخصا با سرايندهُ اين شعر كه نميدانم كيست كاملا موافقم .مي گويد

    عمر اگر خوش گذرد زندگي نوح كم است

    گر بسختي گذرد نيمه نفس بسيار است.

    بنظر شما اين طور نيست ؟

    سلام مريم گلم. خوبي؟ راستش من چند روزه كه توي اين فكرم. اول مي گويم واي چه خوب دو هفته تعطيلات نوروزي بعد فكر مي كنم كه اين دوهفته هم مثل برق و باد مي گذرد و بازهم روز از نو و روزي از نو... در مورد پست قبلي ات من عكس را ديده بودم. خيلي وحشتناك بود باور كن تا دو روز هر وقت قيافه اون پسرك به ذهنم مي آمدم ناخودآگاه قلبم فشرده مي شد. آخر اين بچه هاي معصوم چه گناهي كرده اند كه در اين وضعيت به دنيا آمده اند؟ من شنيده ام كه حتي بعضي از اين گدا ها در دوران بارداري كاري مي كنند كه بچه هايشان ناقص بدنيا بيايند كه بتوانند از طريق ايشان بهتر كاسبي كنند...
    مترلينگ مي گويد : اين زمان نيست كه مي گذرد بلكه اين ماه هستيم كه فرسوده مي شويم و مثل باغي كه سر هر سال شكوفه مي ده گل مي كنه ميوه مي ده و بعدش مي پوسه ما هم دقيقا همين راه رو طي مي كنيم باغ هميشه سرجاش هست و نسبت به چرخش ايام بي تفاوت ... زمان همه رو شكنجه مي كند .. همه رو پير و فرسوده و آشفته مي كند ... فقط مردگان هستند كه از چنگال زمان در امان هستند و نسبت به گذشتش آسوده چون اون ها الان جزئي از باغ شدن

    سلام مريم خانوم .

    يه جوري گفتي كه من فكر كردم الان شما 50 ساله شدي . ولي از نوشته ها معلومه كه خيلي راه تا 50 سالگي داري .

    موفق و هميشه خندون باشي